معرفی وبلاگ
با سلام. رفاقت وآشنایی من با شهدا خودش قصه ی طولانی و درازی داره واقعا هم در شهدا همه چی پیدا میشه.........فقط کافیه با هاشون رفیق بشیم امتحانش ضرری ندارخ بخدا...........تا عمر دارید باصفا میشید وبی قرار..........رفیق میخواید شهداء.........خدا واهل بیت میخواید بشناسید شهدا.......خیلی از ماها میگیم کی مثل اهل بیت میشه؟؟؟........ولی بخدا میشه مثل شهدا بود...........چون شهدا هم مثل خود مابودن........تو جمع ما زندگی میکردن.......با خود ماها نفس میزدن........اصلا میدونید چیه؟...........شهدا به ما یاد میدن میشه غیر معصوم بود ولی تو بغل معصوم جون داد.......شهدا زنده اند وما مرده........... نمیخواستم نصیحت کنم فقط میخواستی یه خورده فکر کنیم......بس نیست؟؟؟؟؟........التماس دعای شهادت.یاعلی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1125744
تعداد نوشته ها : 4110
تعداد نظرات : 39
Rss
طراح قالب

شخصيت ها در رفتارها سبكها ي مختلف دارند. البته خيلي از مردم در تفكرشان و يا عملشان اصلا سبك ندارند، منطق ندارند، گاهي به نقل استناد مي كنند ، گاهي به عقل و گاهي به حس و... ، ولي قليلي ازمردم هستند كه در راهي كه مي روند سبك و روش دارند. به عبارت ديگر انسان هايي كه در زندگي بدنبال آب و نانند و... و معمولي زندگي مي كنند ، دغدغه سبك و متد در زندگي ندارند. اما انسانهايي كه از خورد و خوراك و... فراتر رفته و زندگي غير معمولي، هدفدار و مو اج را در بعد نظري ويا عملي برمي گزينند، مي توانند صاحب سيره و سبك در زندگيشان باشند. امام خميني(ره)، شخصيت ممتازي هستند كه به يك زندگي معمولي و عادي قناعت ننموده اند و در زندگيشان صاحب سيره و سبكند و سيره و سبك امام خميني آموزنده و الگوست از اين رو قابل تامل و توجه است و همچنين اگر بتوانيم مجموعه سيره ها را در يك تقسيم بندي، به دو دسته سيره نظري و سيره عملي تقسيم نموده در ادامه با سيره عرفاني و اخلاقي امام خميني در بعد نظري و عملي آشنا خواهيم شد. عرفان كه در لغت از عر ف به معناي شناختن و فهميدن آمده در اصطلاح علمي است در كشف حقايق جهان و پيوند انسان و حقيقت كه نه بر عقل و استدلال. بلكه بر ذوق، اشراق، وصول و اتحاد با حقيقت تكيه دارد و براي نيل به اين مراحل ، دستورات و اعمال ويژه اي را به كار مي گيرد. ● مشخصات عمده عرفان عبارتند از: ▪ عمل اصل و اساس حركت: در اين روش تنها بر علم تكيه نمي شود ، بلكه عمل اصل و اساس كار است و علم خود نتيجه و محصول عمل است. براي رسيدن به آگاهي عرفاني ، بايد مراحل را پشت سر گذاشت و به سير و سلوك پرداخت و از مراتب و درجاتي گذشت. از همين جاست كه عرفان به دو قسمت عملي و نظري تقسيم شده كه عرفان عملي ، عبارت است از اجراي يك برنامه دقيق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسيدن به مقامات و احوالي كه در راه دست يافتن به آگاهي عرفاني ، و نيل به توحيد و فنا از آن به طريقت تعبير مي شود و عرفان نظري ، مجموعه تعبيرات عرفا است ، از آگاهي ها و دريافتهاي شهودي خود درباره حقيقت جهان و انسان. عرفان مبادي و اصول به اصطلاح كشفي را مايه استدلال قرار مي دهد و آنگاه آنها را با زبان عقلي توضيح مي دهد. عرفان نظري به عنوان يك نظام جهان بيني ويژه ، عمدتا به وسيله شخصيت بزرگ عرفان اسلامي ، محي الدين عربي (۵۶۰ -۶۳۸ هـ. ق) تاسيس گرديد. اين شخص كه به ابن عربي و شيخ اكبر معروف است ، عرفان را وارد مرحله جديدي كرده است. ▪ اعتقاد به حقيقت جهان: اعتقاد به حقيقت جهان خارج و وحدت واقعي اين حقيقت ، ويژگي دو نگاه عرفان است. و اينكه آن حقيقت ظاهري دارد و مظاهري كه در كثرت در اين ظاهر و مظاهر است و باطني دارد كه در آن ، حقيقت محض با وحدت كامل خود ، از هر گونه تفرقه و كثرتي منزه است. ▪ اعتقاد به اصالت ارتباط حضوري و شهودي ميان انسان و حقيقت در عين قبول علمهاي حصولي. از اين روست كه تذكر مي دهند علوم رسمي ممكن است سبب حجاب شوند و علم آموزان بايد توجه داشته باشند كه دانسته هاي آنها برايشان غرور و غفلت نياورد. ▪ قبول حقيقتي واحد و عيني كه هدف هر عارف، وصول به آن حقيقت و اتحاد و فنا در آن است. طبق تعبير ديني از وحدت ، نگاه عرفان ، قهرا به اين نتيجه منتج مي شود كه همه چيز خداست. ▪ رابطه ممتاز انسان با حقيقت كلي جهان و امكان وصول و اتحاد و فناي وي در آن حقيقت و بقايش با آن: در اين رابطه به چند بيتي از گلشن راز بسنده مي شود كه گفت: تعين نقطه وهمي است برعين چو صافي گشت غين تو شود عين دو خطوه بيش نبود ، راه سالك اگر چه دارد او چندين مهالك اول ازهاء هويت در گذشتن دوم صحراي هستي در نوشتن در اين مشهد يكي شد جمع و افراد چو واحد سازي اندر عين اعداد تو آن جمعي كه عين وحدت آمد تو آن واحد كه عين كثرت آمد ششم- اعتقاد به رياضت و مجاهده: مورد اتفاق مكتبهاي عرفاني است كه نيل به كمالات معنوي ، تنها درسايه تلاش و كوشش پيگير و مشقت بار ممكن است. هفتم: عشق: از مسايل اساسي عرفاني است كه در عين حال عرفا در تحديد و تعرف آن اظهار ناتواني مي كنند. چنانچه محي الدين مي گويد هر كه عشق را تعريف كند آنرا نشناخته و كسي كه از جام آن جرعه اي نچشيده باشد ، آنرا نشناخته ، و كسي كه گويد من از آن جام سيراب شدم ، آنرا نشناخته ، كه عشق شرابي است كه كسي را سيراب نكند. ب) سيره عرفاني امام خميني: سيره امام خميني در عرفان بر مدار نكات زير دور مي زند: ۱( جمع شريعت ، طريقت و حقيقت: در تعريف اين سه مفهوم مير حيدر آملي ، بزرگترين شارح شيعي محي الدين عربي گفته است ، شريعت اسمي است كه وضع گرديده براي راههاي الهي كه در بردارنده اصول و فروع ، واجبات و مباحات و نيز شامل نيكو و نيكوتر مي باشد و طريقت ، عبارت است از انتخاب نيكوتر و بهتر و يا ثابت و با دوامتر آن و هر راه و روشي كه انسان بهترين آن و با دوامترين آن را بپيمايد ، طريقت ناميده مي شود ، چه از نظر گفتار و چه از نظر كردار و چه از نظر حال و يا صفت و حقيقت ، اثبات وجود چيزي است از راه كشف و عيان و يا حالت و وجدان و نيز گفته شده است ، شريعت اين است كه عبادت كني او را و طريقت اين است كه حاضر شوي او را ، و حقيقت اين است كه شهود كني و شاهد باشي او را. و نيز گفته شده است كه شريعت اين است كه قيام كني به امر او و طريقت آن است كه به امر او قيام كني و حقيقت اين است كه به او قيام كني و كمك و تاييد مي نمايد تمام اين مطلب را ، گفتار نبي اكرم (ص) كه شريعت گفتار من است طريقت ، كردار من است و حقيقت احوال من است. در بين عرفا و متصوفه ، گروهي معتقد بودند كه رابطه بين شريعت و حقيقت رابطه پوسته و مغز است كه براي رسيدن مغز بايد پوسته را شكست و به عبارت ديگر براي رسيدن به حقيقت بايد از شريعت گذر نمود و بر ظواهر شريعت پافشاري ننمود. البته حداكثر تذكر آنها اين بود ، تا پختگي لازم را بدست نياوردي و بخشي از راه را نپيمودي به شريعت نيز پشت نكن. در سيره و مشي عرفاني امام خميني، عرفان مطلوب منحصرا از راه رعايت شرع و دستورات دين حاصل شدني است و اصولا، عرفان ناب چيزي جز ملازمت دائم بر طاعات و عبادات و ترك مدام معاصي و منهيات شرع نيست و هرگز نمي توان سه اصطلاح شريعت ، طريقت و حقيقت را مقوله جداگانه دانست. امام در تعليقيه بر شرح قصوص چنين مي فرمايند طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد. زيرا ظاهر راه نيل به باطن است... . كسي كه چنين مي بيند كه با انجام تكليفهاي الهي باطن بر او حاصل نشد، بداند كه ظاهر درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد، بدون راه ظاهر ، مانند برخي از صوفيان عوام ، او هيچ دليلي از طرف خداوند ندارد. از همين نگاه است كه امام خميني گر چه فقيه عارف است ولي به هر دوي اينها كه فقط تاكيد بر فقه و عرفان دارند، منتقد است. به شريعتمداران و فقها حمله مي كند و در آداب الصلوه مي نويسد، كسانيكه دعوت به صورت محض مي كنند و مردم را از آداب با حيله باز مي دارند و مي گويند شريعت را جز اين صورت و قشر، معنا و حقيقتي نيست ، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيت اند و از شر آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي مي كنند و حجابهاي تقليدي و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن مي كشند و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و حلول او باز مي دارند. در عين حال به بعضي عرفا نيز منتقد است و در تفسير دعاي سحر مي نويسد عارف كامل كسي است كه همه مراتب را حفظ كند و حق هر صاحب حقي را ادا كند و داراي هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشانه باشد، ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تاويلش ، تدبر نمايد كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معني ، مانند پيگيري است ، بدون روح و دنيايي است بدون آخرت ، همانگونه كه باطن را به جز از رهگذر ظاهر نمي توان بدست آورد ، زيرا دنيا كشتزار آخرت است... و كسي كه ظاهر را براي وصول به حقايق بگيرد و نگاهش به آيينه براي ديدن جمال محبوب باشد اوست كه راه خدا را پيموده... حاصل آنكه در سيره عرفاني امام خميني ، شريعت طريقت و حقيقت نه تنها نافي هم نيستند ، بلكه در مسير هم و مكمل يكديگرند و بين ظاهر و باطن تعادل بر قرار است. و نه شريعت پاي طريقت و حقيقت ذبح مي شود و نه حقيقت فداي شريعت مي گردد و از اين رو امام خميني عارف بنام و در عين حال مرجع تقليد جهان تشيع بود و همانگونه كه در لسان عرفاني در باره مسجد مي گفت: من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيدار تو را ديدم و بيمار شدم در ميخانه گشايد به رويم شب و روز كه من ازمسجد واز مدرسه بيزار شدم در عين حال امام خميني در «مقام يك فقيه و مجتهد»، كوچكترين بي احترامي به مسجد را جايز نمي دانسته بلكه در كتاب امام در سنگر نماز در قالب يكي از خاطرات در عنايت و توجه امام به مساجد آمده كه اگر از آداب مسجد، دو ركعت نماز تحيت مسجد است، ايشان (امام ) هر وقت كه به مسجدي وارد مي شدند، دو ركعت نماز تحيت مي خواندند. مسجدي بود به نام گذرقلعه كه آقاي خوانساري (آيه الله العظمي محمد تقي خوانساري ) در آنجا نماز مي خواندند و حضرت امام به عنوان ماموم در اين مسجد حاضر مي شدند و در غياب آقاي خوانساري ، ايشان امامت مي كردند. من هر دفعه دقت مي كردم، متوجه مي شدم كه علاوه بر نافله ها ، تحيت مسجد را هم مي خواندند. و از اين رو در سيره نظري امام خميني ايشان جامع فقاهت و عرفان بود و در سيره عملي نيز ايشان اهل سير و سلوك و توجه به مسايل باطني در كنار توجه و عنايت به مسايل ظاهري شريعت بودند. از اين رو شريعت ، طريقت و حقيقت در سيره نظري و عملي امام خميني با يكديگر به تعادل رسيده بودند. ۲( جمع حماسه و عرفان: اين دو مفهوم به جهت ويژگيهاي دور از هم معمولا نقطه مقابل يكديگر تلقي مي شوند. زيرا حماسه با نوعي برونگرايي قرين است و عرفان با درونگرايي. در حماسه هدف رهايي از دشمن بيروني است و در عرفان هدف ، تسلط بر دشمن دروني. در حماسه، سلاح آهن است و فولاد. اما در عرفان ، سلاح اصلي گريه است و تهذيب و ذكر، مفاهيم اساسي حماسه جنگ و رزم و شمشير و تفنگ و... است ، اما مفاهيم كليدي عرفان ، خال است و زلف و يار و شمع و شاهد. گر چه عرفان و درونگرايي از نظر زماني قديم و از نظر گستره نيز فراگير و در اكثر ملتها ديده مي شود و حتي اگر از منظر و با ملاك درونگرايي و رياضت كشي و نفس كشي عرفان را ببينيم ، چنين عرفاني در فرهنگهاي غير اسلامي ، عميق تر از فرهنگ اسلامي يافت مي شود ولي آنچه كه به عرفان امام خميني سبك و سياق خاصي مي دهد كه نگرش عرفاني و كنش عرفاني ايشان را از كثيري از عرفا متمايز مي نمايد ، قرين نمودن حماسه با عرفان است و مظهر عرفان حماسي بودن. چنانچه اشاره شد به قدري ويژگيهاي اين دو موضوع از هم دورند كه جمع درونگرايي، همراه با برونگرايي و يا برونگرايي با درونگرايي و جمع روحيه قوي و بالا براي مبارزه با دشمنان و در عين حال به درون و نفس در همان زمان پرداختن كاري صعب و قليل المصداق است و اين نكته اي است كه در سيره عرفاني امام بوضوح ديده مي شود. عارف بودن امام خميني ،نيازي به استدلال ندارد و حداقل عرفان نظري را در آثار خصوصا دوره جواني ايشان مثل شرح دعاي سحر مصباح الهدايه الي اخلافه و الولايه ، كتاب تعليقيه بر نصوص و مصباح الانس كتاب آداب الصلوه سرالصلوه كتاب اربعين و... مي توان ديد. اگر در عرفان مثلا صحبت از مقامات هفتگانه (توبه ، ورع زهد ، فقر، صبر، توكل و رضا) است و يا از حالات مختلف (چون مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجا، شوق، انس، اطمينان ، مشاهده و يقين ) مي باشد. در آثار عرفاني امام نسبت به همه موارد حال و يا مقام سخن به ميان آمده است اگر بحث انسان كامل از مباحث اساسي و بنيادي در عرفان است، امام خميني به صورت مبسوط پيرامون اين مبحث داد سخن داده اند. در خاطره اي به نقل از فاطمه طباطبايي در كتاب امام در سنگر نماز آمده است كه اكثر آشنايان اين طور نقل مي كنند كه امام در سن جواني نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود. از وقتي ايشان را شناختم ، شاهد اين قضيه بوده ام . با چنان خضوع و خشوعي به نماز مي خواندند و قيام و ركوع و سجود مي كردند ، كه حقا وصف ناپذير است. اصلا نمي توانم راجع به آن لحظات صحبت كنم. تنها احساس مي كردم كه در دل شب ، با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشكبار ، به راز و نياز با خدا مشغولند. با خود فكر مي كردم كه شب امام حقيقتا ليله القدر است. اين حالات امام نه يك شب و دو شب بلكه يك عمر بر قرار بود. بعضي وقتها سعادت پيدا مي كردم كه با ايشان نماز بخوانم. وارد اتاق كه مي شدم مي ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه دستمال كفاف اشكشان را نمي داد و كنار دستشان حوله مي گذاشتند. ايشان شبها چنين حالتي داشتند و اين واقعا معاشقه بود. حاصل آنكه امام در عرفان نظري و عملي ميدان دار بودند ، اما سيره عرفاني امام به اينجا و در همين محدوده خلاصه نمي شود. ايشان هم چنان كه در درونگرايي ، ميدان دار بودند ، در برونگرايي و در حماسه سرايي و حماسه آفريني نيز كم نظير بودند. در اين زمينه نقل خاطره و اظهار نظري از حضرت آيه الله العظمي ، مرحوم اراكي در باره امام خميني بي مناسبت نمي نمايد. ايشان براين باور بودند كه خداوند قوه غريبي در اين مرد خلق فرموده و مانند قوه اي كه به ايشان داده ، به هيچ احدي نداده است و نيز جرات و شجاعت و ديدي كه به او داده ، به احدي نظير آنرا نداده است... اين مرد از آن مردهايي است كه اگر در روز عاشورا بود ، هفتاد و دو تن مي شدند ، هفتاد و سه تن . آن وقت سينه اش را جلوي شمشير و نيزه سپر مي كردند. چنين شخصي جان و حيثيات و رياست و مال و فرزند و عيالش را فداي اسلام كرده براي همه چيز حاضر است و لذا از هيچ چيز باك ندارد ، نه از امريكا مي ترسد نه از روس. تمام آنها يك طرف ، او هم يك طرف. خدا چنين قلبي به او داده است. براي بيان روحيه حماسي اين عارف كم نظير بد نيست به سال ۱۳۴۳ باز گرديم و عكس العمل او را در مقابل رژيم پهلوي و حاميانش پس از تصويب لايحه كاپيتولاسيون ببينيم. ايشان پس از شنيدن خبر تصويب لايحه در۴ آبان ۱۳۴۳. طي سخنراني شديد اللحني و حماسي(كه منجر به تبعيدشان از ايران شد ) از جمله فرمودند آقا من اعلام خطر مي كنم ! اي ارتش ايران ، من اعلام خطر مي كنم ! اي سياسيون ايران ، من اعلام خطر مي كنم ... براي ما خوابها ديده اند ! از اين بدتر چه خواهند كرد نمي دانم. از اسارت بدتر چه از ذلت بدتر چه ... آقا اگر اين مملكت اشغال امريكاست ، پس چرا اينقدر عربده مي كشيد چرا اينقدر دم از ترقي مي زنيد... و الله كناهگار است كسي كه داد نزند. والله مرتكب كبيره است كسي كه فرياد نكند... همين امام خميني كه در اشعار عرفانيشان در دهه اخير عمرشان مي سرودند: فرهادم و سوز عشق شيرين دارم اميد لقاء يار ديرين دارم طاقت ز كفم رفت و ندانم چه كنم يادش همه شب در دل غمگين دارم هم او در همين سالها وقتي پس از سالها تبعيد در آن فضاي سنگين و مبهم نهضت وارد ايران شدند در بهشت زهرا ، كلمات حماسي يادگار و ماندگار را فرياد كشيد كه من دولت تعيين مي كنم ، من تو دهن اين دولت مي زنم بعدها به ابر قدرت امريكا و به جهانيان اعلام كرد كه امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند و در يكي از سخنرانيهاي حين نهضتشان فرمودند والله ، تا حالا نترسيده ام. آن روز هم كه مي بردندم (۱۵ خرداد ۴۲) آنها مي ترسيدند ، من آنها را تسلي مي دادم كه نترسيد. حاصل نكته دوم در سيره عرفاني امام خميني آن است كه اولا : حماسه و عرفان ، به جهت ويژگيهاي دور از هم معمولا در يك فرد جمع نمي شد ، افراد حماسي و حماسه آفرين ، در ميدان تهذيب، چندان حضور نداشتند و افراد عارف و زاهد ، كاري با رزم و حماسه آفريني نداشتند. ثانيا: امام خميني در حاليكه در عرفان نظري و عرفاني عملي صاحب تاليف و تاثيرند ، در حماسه آفريني ، رجز خواني در مقابل دشمن ، شجاعت و هم آورد طلبي نيز كم نظيرند. و اين نكته اي است كه در سيره عرفاني امام به نگاههاي عرفاني شان ، رنگ و بو و سبك و سياق خاصي داده است ، ثالثا : اگر ملتي در ايران خروشيد ، رزمندگاني در مقابل شرق و غرب و دشمنان حماسه آفريدند و در عين حال اهل دل بودند، از امام و رهبرشان تاثير پذيرفته و بدو تاسي نموده اند. ● جمع عرفان و سياست: بحث تعامل عرفان و سياست و يا عارف و سياستمدار ، در حقيقت نتيجه و محصول از بحث تعامل حماسه و عرفان است. همين كه اين مبنا پذيرفته شود كه عرفان و عارف در عين توجه به درون ، اين امكان را دارد كه با توجه به بيرون و مبارزه با دشمنان خارجي جمع شود ، از جمله حيطه هاي مسايل بيروني مباحث و موضوعات سياسي است كه به جهت اهميت ، به صورت جداگانه مورد توجه قرار گرفته است. گفته شد كه امام خميني در عرفان نظري و عملي صاحب حرف و واجد عملند. مثلا اگر مراقبه طبق قول مشهور عرفا ، از احوال است، امام خميني مشارطه (يعني از اول با خود شرط كند كه بر خلاف فرموده خداوند رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد ) را پيش شرط مراقبه ذكر كرده و در توضيح مراقبه در كتاب اربعين آورده اند چنان است كه در تمام مدت شرط ، متوجه عمل به آن باشي و خود را ملزم بداني به عمل كردن به آن و اگر خداي نخواسته در دلت افتاد كه امري را مرتكب شوي كه خلاف فرموده خداست بدانكه اين از شيطان و جنود اوست كه مي خواهند تو را از شرطي كه كردي باز دارند، به آنها لعنت كن، از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خيال باطل را از دل بيرون نما و به شيطان بگو كه من امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالي نكنم ولي نعمت، من سالهاي دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و مرحمتهايي كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ، از عهده شكر يكي از آنها بر نمي آيم ، اميد است ، ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد. و سپس شب به محاسبه بنشيني و از نفس در مورد شرط حساب بكشي و... اما عرفان امام خميني به همين عزلت گزيني ها و مراقبه ها خلاصه نمي شود و اين جاست كه عرفان به معناي گوشه گيري را به انتقاد مي نشيند و مي گويد خيال كردند يك دسته زيادي كه معناي عرفان ، عبارت از اين است كه انسان يك محلي پيدا بشود ، يك ذكر بگويد و يك سري حركت بدهد و يك رقصي بكند و اينها. اين معناي عرفان است ! مرتبه اعلاي عرفان را امام علي (ع) داشته است و هيچ اين چيزها نبود در كار... رسول خدايي كه سالهاي طولاني در سلوك بوده است ، وقتي كه فرصت پيدا كرد يك حكومت سياسي ايجاد كرد، براي اينكه عدالت ايجاد شود. تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مي شود و براي اينكه هر كسي هر چيزي دارد بياورد. حاصل آنكه بعد سوم سيره عرفاني امام خميني آن است كه عرفان ايشان به انزوا گرايي و گوشه گيري و ذكر و فكر تنها خلاصه نمي شود و همين عارف ، صاحب تاليف در اين رشته و اهل سير و سلوك ، در عرصه سياست نيز صاحب تاليفند (حداقل دو كتاب ولايت فقيه و شئون و اختيارات ولي فقيه ) و در عمل نيز نهضت اسلامي مردم ايران را در مقابل استبداد داخلي پهلوي و استعمار خارجي غرب هدايت نموده و به ساحل نجات نشاندند. بد نيست اين بخش از سخن را يا مكتوبي از امام خميني كه حاوي نكات عرفاني و سياسي است ، خاتمه دهيم. امام خميني در مورخه۱۱/۱۰/۶۷ پيام مهم و تاريخي به گورباچف رييس جمهور وقت اتحاد جماهير شوروي فرستادند كه از يكسو كه مخاطب نامه و بخشي از مسايل آن مربوط به قدرت و حكومت است ، بار سياسي دارد ولي از آن سو كه پس از خبر دادن از بن بست كمونيسم و نفي راه غرب ، به خدا پرستي و اسلام دعوت نموده و در بين متفكرين اسلامي كه به عنوان الگوهاي تفكر اسلامي معرفي شده اند، از جمله محي الدين عربي ، بنيانگذار عرفان نظري است، نامه حاوي بار عرفاني است. درباره محي الدين امام در اين نامه آورده اند ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا بخصوص محي الدين ابن عربي نام نمي برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيز هوش خود را كه در اينگونه مسايل قويا دست دارند، راهي قم گردانيد تا بسي از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر آگاهي از آ ن امكان ندارد. ● جمع عرفان و فلسفه: از منازعات مشهور در ادبيات جهان و در عرصه هاي علمي و عالمان دعواي بين عقل و دل و به عبارت ديگر نزاع ميان عقل و عشق است. در اين منازعه به بهانه اينكه عقل بشري و پاي استدلالي چوبين است، دعوت به پاي محكمتر كه اتكا به پاي قلب است شده است. در اين منازعه علم بجز علم عاشقي، بي حاصل تلقي شده است. اين دعوا بهترين مظاهرش را در دو علم عرفان و فلسفه مي يابد كه عرفان مدافع عشق و دل و قلب و علم فلسفه مدافع عقل است و به عبارت ديگر منبع عمده شناخت عرفا دل و قلب است و منبع شناخت فلاسفه، عقل. حال پرسش اين است كه جايگاه امام خميني در اين منازعه كجاست در اينكه امام خميني عارف بوده و مدافع عرفان شكي نيست ، چنانچه به مباحث ايشان در عرفان نظري و كنش ايشان در عرفان عملي سابقا اشاراتي شده است. آيا در سيره عرفاني امام خميني و به اصطلاح در منازعه ميان عقل و دل آيا ايشان عقل را به مذبح عشق مي برد؟ شايد در مرحله اول و با مراجعه به بعضي جملات و يا اشعار امام خميني، پاسخ بدين پرسش مثبت به نظر آيد. مثلا آنجا كه در رباعيات ديوان اشعارش مي گويد: فصلي بگشا كه وصف رويت باشد آغاز گر طره مويت باشد طومار علوم و فلسفه در هم پيچ يارا نظري كه ره به سويت باشد اما با نگاه ديگري مي بينيم كه اين نقد و انتقاد تنها به فلاسفه اختصاص ندارد و دامن عارفان را نيز در رباعيات ديگرشان مي گيرد ، آنجا كه مي آورند. آن روز كه ره به سوي ميخانه برم ياران همه را به دلق و مسند سپرم طومار حكيم و فيلسوف و عارف فرياد كشان و پايكوبان بدرم اينجاست كه سيره عرفاني امام جاي تامل بيشتري مي يابد و در نگاه دقيقتر مي بينيم كه امام خميني همان سان كه عارف است ، فيلسوف نيز مي باشد و در حوزه عقل نيز مانند حوزه دل ميدان داراست. و مي بينم كه مباني عرفاني امام از مباني عقلي ارتزاق نموده و عميق و مستحكم است. امام از آن دسته افراد نيست كه به بهانه دلبستگي به دل ، نفي علم و عقلانيت و به صورت مشخص فلسفه نمايد، كسانيكه به جهت علوم تعمق و تاملات نظري ذيل عشق و باطنيات به سطحي نگري و كجروي ، صوفي گرايي و... كشانده شده اند و اگر در اشعار نفي عقل و فلسفه مي كند ، ديديم كه همانگونه نفي عرفان نيز مي كند و اين نكته معناي قابل فهمي دارد. تفسير و تعبير قابل توجيه و مطلوب آن اين است كه مراحل در سير عقلاني و قلبي و باطني طي نموده است ، به يافته هاي موجود فعلي راضي نيست و سطحي بالاتر را مي طلبد. اين جاست كه نسبت به وضع موجود در مقابل وضع مطلوب معترض است. و اين به معناي نفي وضع موجود (درك فلسفه و دريافت عرفاني ) نيست بلكه تنها حكايت از آن دارد كه از اين بهتر نيز مي تواند باشد و بالاتر از اين نيز مي توان پريد. اين جاست كه نقد امام خميني به فلسفه قابل فهم مي گردد. و الا امام خميني خود از اساتيد مشهور علم فلسفه بودند. چنانچه دكتر جلال الدين آشتياني نقل كرده اند كه امام خميني متجاوز از بيست سال شرح منظومه و اسفار تدريس كردند و يگانه مشعل فروزان علم توحيد و معرفت ربوبي و استاد يگانه در علم عرفان محسوب مي شوند و اگر در تدريس علوم عقلي و قلبي گاه استنكاف مي كردند ، از آن رو بود كه آن را مساوي با انتحار مي دانستند. در عين حال ديدگاه امام خميني در باره درس فلسفه اين بود كه فلسفه در طول تاريخ خود قاچاق بوده و بايد به صورت قاچاق خواندن. به خصوص در حوزه علميه، نه اينقدر زياد و براي هر كسي درس بگوييد و اجازه بدهيد. همه بيايند و بنشينند. مگر همه اينها اهل هستند؟ كساني كه شايستگي براي خواندن فلسفه دارند به طوري كه منحرف نشوند، كم اند... وقتي من در صحن حضرت معصومه ، حكمت درس مي گفتم، حجره اي انتخاب كرده بودم كه حدود ۱۷ نفر جا داشت ، عمدا چنين جايي را انتخاب كرده بودم ، كه بيشتر نيايند. به آنها كه مي آمدند و افراد خاص و شناخته شده اي بودند هم ، مي گفتم درس مرا بنويسيد بياوريد. اگر ديدم فهميده ايد ، اجازه مي دهم بياييد و گر نه شما نبايد فلسفه بخوانيد. چون مطلب را درك نمي كنيد. اما اينكه چرا نگاههاي عرفاني و فلسفي متفكران اسلامي از هم دور است و چالشهاي حاد از آنها گزارش شده است، امام خميني در تفسير سوره حمد، اين اختلاف را اينگونه تحليل كردند گاهي وقتها اختلافاتي كه بين اهل نظر و اهل علم حاصل مي شود. براي اين است كه زبانهاي يكديگر را درست نمي دانند. هر طايفه اي يك زبان خاص دارد. ● جمع بندي و نتيجه گيري: از مجموعه مباحث مربوط به سيره عرفاني امام خميني به اينجا مي رسيم كه: در اين مختصر بنا بر طرح مطالب محتوايي عرفاني از نگاه امام خميني نبود و مطالبي نيز كه به جاي سيره به محتوا پرداخته اند، تنها براي بيان مقصود و تبين مدعا بود والا سعي در آغاز و ختم نوشتار آن بود كه سيره (سبك، متد، و روش ) امام خميني در عرفان مورد توجه قرار گيرد ويژگي عمده سيره آن حضرت در مباحث عرفاني از سويي نماندن در حصار درونگرايي ها ، رياضت كشيها و باطن گرايي هاي خاص عرفاست، او در عين توجه به بيرون نيز نگاه عمده داشت و سير به سوي حق او را از توجه به خلق باز نداشته بود و در نظر و عمل نشان داد كه مي توان خدا مدار اما خلق دار بود. نشان داد كه جنگ با دشمن برون ، ثمراتش بايد در برون براي دوستان ظاهر شود كه رحمت و عطوفت است و براي دشمنان نمود يابد حماسه و شجاعت و پايداري. از ويژگيهاي ديگر سيره عرفاني امام خميني آن است كه جامع اضداد است ، امام خميني بين ظاهر و باطن ، فقه و عرفان ، فلسفه و عرفان، حماسه و عرفان، سياست و عرفان كه همه به ظاهر دور از هم غير قابل جمع مي رسند، همگرايي، همسويي و همنوايي برقرار نموده است. از اين رو او عارف فقيه، فيلسوف عارف ، عارف سياستمدار و... است. در سيره عرفاني امام خميني توجه به باطن و معنويات و تهذيب او را از تامل ، استدلال و تفكر باز نداشته و از اين رو معتقد بودند كه تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن و كمالات علوم است و مقدمه لازم سلوك انسانيت است. و گر چه در نگاه ايشان همه علوم جنبه مقدمي دارند، اما مي توان فلسفه را آغاز راهي دانست كه بوسيله عرفان پيموده شده و به غايت مي رسد. در سيره عرفاني امام خميني ، گزاره ها و مباحث عرفاني تا حد بالايي متاثر از عرفان نظري محي الدين عربي است و در آثار عرفاني شان ، در آن چهار چوب شرح و بسط مطلب داشته اند./ دكتر محمد منصورنژاد هواي تازه


X