معرفی وبلاگ
با سلام. رفاقت وآشنایی من با شهدا خودش قصه ی طولانی و درازی داره واقعا هم در شهدا همه چی پیدا میشه.........فقط کافیه با هاشون رفیق بشیم امتحانش ضرری ندارخ بخدا...........تا عمر دارید باصفا میشید وبی قرار..........رفیق میخواید شهداء.........خدا واهل بیت میخواید بشناسید شهدا.......خیلی از ماها میگیم کی مثل اهل بیت میشه؟؟؟........ولی بخدا میشه مثل شهدا بود...........چون شهدا هم مثل خود مابودن........تو جمع ما زندگی میکردن.......با خود ماها نفس میزدن........اصلا میدونید چیه؟...........شهدا به ما یاد میدن میشه غیر معصوم بود ولی تو بغل معصوم جون داد.......شهدا زنده اند وما مرده........... نمیخواستم نصیحت کنم فقط میخواستی یه خورده فکر کنیم......بس نیست؟؟؟؟؟........التماس دعای شهادت.یاعلی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1126256
تعداد نوشته ها : 4110
تعداد نظرات : 39
Rss
طراح قالب
چکیده بسا انسان هایی که- از کذشته تاکنون-ورای هراثرهنری نهفته اند.آن هنری که اندیشه وباوری راباخود شلال می زند،هنری ورجاونداست که ازیک تن عبورکرده وماندگار است. گزارشی که درپی خواهدآمد برشاعران افغانی چشم دارد که عنان برذهن پویای خویش نزده اند،آزاد ورها،سرودند؛پس بازتاب نسل خود وخواست خویش گشتند.دراین میان ازآن روی که پیشینه ای مشترک دری زبانان رابهم گره می زند وسپهری همانند دارند،اسطوره وحماسه – چه ملی،چه دینی- نازک کاری های شاعر،رقصان وپیچان به نمایش درمی آید.گویی رگ های شعرشان ازآنچه بوده اند ریشه می گیرد وامید دارند درکشاکش جنگی اید.گویی رگ های شعرشان ازآنچه بوده اند ریشه می گیرد وامید دارند درکشاکش نامرد،خود،زبان وفرهنگ خویش راماندگار سازند. افغانی درآشوب نبرد وغارتی دیرباز به شعری دست یافته که درآن هستی وزندگی درپالوانۀ آزمون وخطاغربال می شوند.آنها که ذهن شاعررا آماج نامردی وناراستی کردند،ناخواسته موجب آزمون موجب بروز شعری پخته گشتند وسرریزگدازه های واژه برکاغذبود که شعرشادی شکارافغانی پدیدارشد.نه،غم نامه نیست!شعری که ثمره تجربیاتی لمس شده وپسودۀ شاعر،دیده ها وشنیده های اوست،باشعری که برآمده ازرامش ودوستی است،چه بخواهیم یا نخواهیم دوسویه می باشد.شعرافغانی بازتاب جنگ وجدال است! آغاز سرانجام آمد.تکیه برکوه داشت؛اما چشم ها؟!چه اندازه ناپدید!چقدرخالی! گلشا(نامی افغانی است)!چشمان خود رابه کدامین بغض ارمغان داده ای؟چشمان توبه جستجوی کدام سوت سرب ازچشم خانه قدکشیده است؟وذهن تودرجدال چه"یافتن"ی هزاهزبراه انداخته؟گلشا!توخود"ذهن"هستی،نوذهنی چابک وجویایی!توخودخود شعری،گلشا!خسته ای؟نه،تو خسته نیستی نا امید نیستی همه یکپاره روحی، تو ادامه بده، توخود رادرمن شعرادامه بده، که شعرسرزمین تو برای یک تن بیش است. زمانی که روزنه های چشم گلشا فراخ شد وذهنش بندها را وانهاد ازلیت رابازپس داد.ذهنش با ازلیت پیوندی شگفت یافته بود واکنون درشعر،هرآنچه دریافت کرده بود،نمودارمی گشت.گلشا خودشعربود،شعری که باگرایش ویژه به انسان وزندگی،به درک تازه ای ازعشق وسیروسلوک اندیشه های تاب ربای می پردازد که کشف اوست،کشف شعریت گلشا است،نه،گلشا!توزن نیستی،تومردنیستی،توذهن شاعرهستی،به گستردگی اذهان. زمانی که رمانتیک های انگلستان به چالش شعرپرداختند،پیرامون ذهن شاعرآتشی افروختند که هرچه دوران کلاسیک بازبسته1بود درآن سوزانده شد؛شعری ناب می درخشید که پویایی وزایایی،نخستین پرتوآن بود.کالریج2شعررا فرایندی می دانست که تمامی ادراک های حسی شاعررادرهم می تند وثمرۀ آن جوشش شعراست،ازدل هرآنچه رخوت وسکون وایستایی وناجنبانی ست. شعرزنده بایستۀ زندگی زنده است.اشیاء،زمانی توان راهیابی به درون شعررا دارند که درپالوانۀ ذهن شاعردگردیسی یابند،وزمانی کارایی خواهندداشت که بازتاب جهان درون ودنیای ذهن شاعرباشند.وردزورث3می گوید:"اگرازاشیاء خارجی درشعراستفاده شده باشد،تنهادرصورتی که این اشیا دردرون شاعردگرگون شده،ویا بازتاب احساس های شاعر باشند توان راه یابی به دنیای شعری شاعر رادارند"(رستمی،1382:20)زندگی بیرونی شاعر با دیگرانسان ها پیوند است اما درزندگی درونی،اوفلسفه ای شخصی دارد.بیلک وشلی4 شعررابینش شاعرمی دانستند.بینشی که بادنیای عادی آزمون های همگون مردم درکنشی دوسویه است. شعرشاعر،سرریزستیهندگی ها وچالشگری های بسیارذهنش است.وذهنی پیکرمند که نیک بیگانه بادیگران است بیافریند.زمانی که انسان خلق می کند به آفرینش الهی انگشت زده است.آیا این انسان که وجودش پرسش است وجستجو،دمی-اگرچه اندک – می تواند آرام پذیرد؟اوزبان به مزذ می گیرد؛زبانی که حوزه ای ازنیروهای اجتماعی است که ماراتا اعماق ریشه های مان شکل می بخشد(ایگلتون122-1380:121).واژه ها همان است که همه جا هست،اما آبگینه ای شدند که می توان ازآن سویشان ازلیت رانگریست.شاعردراین میان تنها گذرگاهی است که"بی نهایت"از ذهن او،سپس سخن او و سرانجام شعراو،نمودمی یابد وبرهستی گیتی گام می نهد.کرنش برچنین شعری وفرخباد برچنین گذرگاهی... . مردم____ شاعر _____ ذهن برتر اما تمام قصه این نیست.نیرو نیز تنها یک سویه نیست.اگرذهن برترمایۀ ذهنی اندیشمندان است انرژی مردم واندیشمندان نیز به یاری ده آن بزرگ ذهن است.کیهان روزنه هایی دارد برای دریافت،تبدیل وبازتاب آن به جهان.شاید از این روی است که آفریده های ایزدی بیشتر کرویست وچرخش برهسته ای دارند وجهان پرازانرژی رها شده ایست که باید به کارگرفته شود: مردم_____اندیشمند______ذهن برتر______اندیشمند______ مردم _______بزرگ نیروی کارمایۀ جهان________ اکنون نیزاندیشمندان به شعری که پشتوانه اش فکروخیال وذهن باشد بیش ازپیش بها می دهند.هایدگر،ازآن جهت که شعر،هستی ها برزبان می آورد وبه هستی وزیست انسان زمینه می دهد،برآن ارج بسیارمی نهد6.ذهن شاعردرآگاهی دمادم قراردارد،ازاین روی پیوندش باجهان خارج نیزدستخوش نوسان است.آلفرد شوتزمی گوید:"ما آدمیان درگذرگاهی تاریخی زمدگی می کنیم وبه طور طبیعی درزیست فرهنگی جامعه شرکت می جوییم وهمان گونه که دیگران درزندگی فردی ما مداخله دارند ما نیز درزندگی آیندگان نقشی انکارپذیرخواهیم داشت. (هوسرل1380:83) شوتز، جهان روزمره را درکالبد جهان بینا ذهنی می دمید.دست وپنچه نرم کردن یک ذهن با ذهنی دیگر،درپردۀ چندید لایۀ شعرنمودمی یابد(ذهن خواننده با ذهن شاعر). چنین ذهنی که یک پا در درون فرد ویک پا دربیرون وجودشاعردارد،برای برقرارماندن نیازمند توشه است.اوتوشه اش راازناخودآگاهی وجوشاعرمی گیرد؛وآیا شعربرآمده از ناخودآگاهی برای یک تن است؟آیا به یک زمان دل سپرده است؟نه آیا زورق بان نورد آرام مکان هاست؟"آفرینش هنری مرز زمان همچون مرزمکان، درهم می شکند وبه فرانسوی این هردوراه می برد. هنردرسرشت وسرنوشت خویش، آنسری ومینوی است وازاین روی، مانند پدیده های استومند وپیکرینه واین سری، دربند گیتی نمی ماند."(کزازی،1384:231)هنری که دمساز"مینو"بوده، نه پردوراست نه بسیارنزدیک. به آسانی نمی توان به آن دستبرد زد؛ اما شکیب سوز، باید چشم برنواخت شاعرداشت. شاعری که تنها درزمان شعرگفتن گذرگاه آن ذهن ازلی به این دنیاست ودردیگرزمان ها فردی است چونان تمامی انسان های دور. سپهرمشترک "تفرد"شاعریا هرشخص دیگر،ثمرۀ سرشت و تاریخ شخصی واندیشه اوست؛که کارپذیرفته ازفرهنگ وتاریخش است.اگرانسان ها همه همانند هم بودند کوشش برای راه یابی به اندیشه دیگری، هرزه جویی پیش نبود.ازسویی دیگراگریکسره با هم متفاوت بودند نیز پویشی بیهوده بود. قلاب انداختن به ذهن آن دیگری، گرچه دشواراست اما ازآن رو که ما اندکی همانند واندکی گوناگونیم، شدنی است. روشنفکران از"سپهرمشترک ذهن"یادمی کنند ومی گویند"ما با رجوع به سپهرمشترک ذهن می توانیم برفاصلۀ موجودمیان انسان های عصاریافرهنگ های مختلف،با همۀ اعتقادات وایدئولوژی های مختلف،فایق شویم.اوج سخن شاعرنیزدرشباهت هایی است که بادیگرشاعران دارد.تی اس الیوت،درمقالۀ سنت واستعدادهای فردی می گوید:"شاعربزرگ کسی ایت که به دیگران تقرب جوید ودرعرصۀ یک شعرعمومی به شرکت درکاردیگران دست بزند."بخش کلیدی درچالش ذهنی هنرمند افغان وتاجیک پیوند فردبا خودش(که حماسۀ مذهبی راشکل می دهد)وپیوند فرد با دیگرافراد،ازگذشته تاکنون است(که حماسه ملی راقدرت می بخشد).دونیرویی که"بقا"ی ملتی به آن زنجیرشده است.زنجیری گسست ناپذیر!درنخستین گام به سپهر مشترک ذهن وشباهت های شاعران،ناگریز ازنیاکان واجداد شعرجنگ،یعنی اسطوره وحماسه یادکرده می شود: چه جهازی به ازاین گنجورمار به دوش؟! وقت آن است که فتوا بدهی خازن را (دختربن لادن:محمدتقی اکبری) آنجاکه نیروی جادویی اذهان به گره می افتد،وازیک ذهن برتراثرستان می شود،اسطوره برمی خیزد.گوهرومانایی شعرزمانی است که مویی فولادین به ذهن برتربیابد وآنرا به هیچ روی نگسلد.درپناه اسطوره،جریان دارد،پیام شعریش بی چند وچون برذهن خواننده می نشیند؛گویی نشستنگاهی بجزآن درخوراونیست.این گونه،دردوری هنری،انرژی از ذهن خواننده به ذهن شاعرو وارونه،می جهد.زایایی وپویایی هنر-که رمانتیک هابرآن پافشاری داشتند_بیش ازپیش حاصل می گردد.هرچند ذهن شاعردررده بندی،جایگاهی فراتردارد وبه آن ذهن برترنزدیک تراست اما اذهان کوچک است.اسطوره هایی که درپی خواهدآمد،اکنون درزبان دری افغانی رخنه یافته است؛اما معلوم نیست درکدام زمان وبرکدام نژاد دیگرحلقه برافکنند وآن نژاد را ازخود کنند؛که اگرآب سرچشمه تمام شود_اگر!_چشمه ای دیگربا آبشخوری نوترسربازمی کند که بگوید این اسطوره تنها برای تونیست،ای شاعر!ودیعه ای است برای تو: این بیشه هفت سال پـــیاپی پدرندید گوساله های بت شده دید وپدر ندید.... اینک نشسته ایم که تا نسل سامری گوساله های شیری شان را بقرکنند (مادر:سیدابوطالب مظفری) آهسته لمس کرد تن ترد سیب را دستی که درحرارت عشقش مذاب شد (سارا:سیدنادراحمدی) ای حماسه آفرین یل زمانه ساز!/پهلوان نامداررنج وکار/ای تجسم تمام رنج/ای تجسم تمام ایستادگی به روی ظلم!/مادر زمین پس ازتوتا زمان ما/هزارها هزارکاوه زاده است ....(درفش:لیلا کاویان) درشب میلاد آدم وحوا/که شاید مرده ای به پاخیزد/وبه آهنگ دیگربلند بخواند/حدیث آدم را....(بطن سرد زمین:حفیظ الله شریعتی) وحماسه که زادۀ اسطوره است"گرایشی است دیگرباره به خودآگاهی که دردل اسطوره ها-که یکباره برآمده وبرجوشیده از ناخودآگاهی است – پدید می آید.حماسه،گذری است.شاعرتنها به چند نام تاریخی بسنده نکرده است.اودرکاری باریک فرزند کشی وخون کشی،نابرادری برادران که زخم ذهن شاعر بوده است رابدون درد مویه ها وضجه زدن ها بیان کرده است واین رادرد دلی بدون واژه برای دل پناهی خواننده – که حماسه نیز می داند-نهاده است.آیا این همان سفیدی های متن نیست؟وهرباردرهرزمان با نمودی جدید فرزندها کشته می شوند وبرادرها نیز.... داستان ها وروایات قدیم با برافزودن کارمایه های نوین،حماسه راتوشه می دهند.نازش تازش پهلوانان درگشودن اقلیمی نوبرای کشوری کروفروبرای سرزمینی خستگان زخم دشمن رابرجای می نهد.ازسینۀ پهلوانان آبشارگردآوری وگنداوری سرریزمی کند.اما حماسه به تمامی این نیست،بلکه منظومه حماسی کامل آنست که درعین توصیف پهلوانی ها ومردانگی های قوم،نمایندۀ عقاید واراء وتمدن اونیز باشد.ازاین روی نازک کاری حماسه سرا درآمیزش فرهنگ،اجتماع همبالا وهمپاپه چالاکی وچستی است: حماسه نوعی ازاشعاروصفی است که مبتنی برتوصیف اعمال پهلوانی ومردانگی ها وافتخارات وبزرگی های قومی یا فردی باشد به نحوی که شامل مظاعرمختلف زندگی آنان گردد.موضوع سخن دراینجا امرجلیل ومهمی است که سراسرافرادملتی دراعصارمختلف درآن دخیل وذی نفع باشند...مسالۀ تشکیل ملیت وتحصیل استقلال ودفاع ازدشمنان اصلی... است.(همان،ص24) برای کشوری که نامش اندرقهرمان است وقهرمانی نه برجای چه ماند؟آن سرزمین نمی پاید ونمی پوید؛ودرخود می شکند.زیرا درآفرینش سازوناساز همبری وهمسری دارند.هرچیزی ضدخویش رادرخود دارد.نمونه ای از جماسه ملی که تبلورفرد دراجتماع است گفته شد.اکنون- بازبه کوتاهی-به حماسۀ مذهبی که غلیان درون فردبا خودش است پرداخته می شود.حماسه های دینی که هم به قلمرو اسطوره می آیند وهم درحماسه شررخیزند،زمان ومکان،درون وبیرون فرد را خورش می دهند؛هرچند دارای محکی قاطع برای جداسازی فرد از درون خودش یا بیرون وجودش نیستند. دربیشترشعرهای افغانی علی(ع)،فاطمه(س)،حسین(ع)وآشوب کربلا جایگاهی جاوانتاب دارد ودرشعرتنیده شده اندهم ازآن روی که باوری مذهبی دارند وهم ازآن روی که ستمدیدگی خویش راباستمدیدگی آنان تراز می زنند.مایه وتوان شعریشان راازآن بزرگان می گیرند تا شومی فتنه واختلاف را بنمایانند: از تند باد حادثۀ سرداختلاف زیباترین طراوت هستی کویر شد (شکست بارقه:عبدالغفورآرزو) روشن داشت سخن آنکه،شاعرافغانی ازبزرگان دینی اش فراگرفته که بداند وباورداشته باشد که بیش ازآنچه هست،هست.ایشان بخ خشک اندیشان می نمایانند که به سرزمین"اسطوره-تاریخ"گان نهاده اند ونمی توان مرزی بی چند وچون برای آن پنداشت.زیرا بزرگان دینی براستی وبدرستی هم دراسطوره می زیبند وهم تاریخ راطرازمی بخشند.هنگامه های بیرون وآشوب های درون انسان رابه مرداب وگنداب می رساند؛نسیمی عطرآگین ازدیاربزرگی راه طی کرده،به دوست رسیده،می تواند روشنایی برای روح آسیب دیده باشد ویاری ده او؛که این راه درنوردیدنی است وصبرتکیه گاهی ستبر.سخن برسرتکرارمی خواند:یادت باشد،بزرگان دینی ات نیزاین گونه سرنوشتی راچشیده اند.اشعارنمونه های اندک ازاین تبلورحماسی وخلوت ذهنی شاعراست: به هرشهری به پایی کربلای خون وخاکستر به هرروزی زسوگ واشک"عاشورا"ستی میهن یتیم بی پدررا دوزخ عصیان ابلیسی! شهید بی کفن رامحشر کبراستی میهن من ایستادم اگرپشت آسمان خم شد نماز خواندم اگرشهرابن ملجم شد به این امام قسم،چیزدیگری نبرم به غیرخاک حرم،چیزدیگری نبرم (شاعر این شعررا درمشهد،بهار1370ش.سروده وپنداشته می شود مراد او امام رضا(ع) بوده است.)(بازگشت:محمدکاظم کاظمی) حسین تشنه درناباوری خشکیده ای مردم! خدا لعنت کند این گونه آب آوردن ما را (شکست: پرویز آرزو) اشـــاره کرد"بمـــانید با شـــما هســـتم" نگــــاه ایـــل مســـافرپرازمـــعما شد جوانه زدهیجان ها،جهان تکانی خورد فرازشانه های صحرا،دونخل برپاشد درآن هــوای هیـــاهو پرنده ها خواندند میان قافله،مردی غریـــب مـــولا شد گذشت خنده وتبریک ها،بگــو تاریـــخ! شکوفه پوش کرامت،چه زود تنها شد (دوشاخه نور:زهراحسین زاده) چقدردشواراست/سرودملی خود را زترس ازسینه/برون نیاوردن/وخطبه ها رانیز/به ناشناخته نام خلیفه ای خواندن(سرعت غربت:صالح محمدخلیق) زخم جنگ در ژرفای ذهن شعرافغان گذشت،دوران حماسه،پهلوانی وقهرمانی یک تن گذشت.اکنون زمانی است که گروه گروه ازمردم،کودک وجوان،میان سال وکهن سال،تمامی نماد ونهادحماسۀ کشوری را نشان می دهند.اگردشمنی ازبیرون یا خانه خواهی از درون،به حق خویش بسنده نکند وبیش بخواهد،ازسکنج هرخانه،سینه سینایی رادمرد مردی می شورد تا جهانی بیاشوبد.جنگ،امروزه گستردنی ها دارد.میهمانش رابه چرک وچروک خوراک می دهد.برای کشورما ایران برای افغان ها وبرای هرکشوری که بقا بخواهد،جنگ پدیده ای آشناست. انسان امروزی وارونه انسان دیروز،جنگ نمی خواهد.تاجایی که بتواندازآن دوری می کند.حماسه هایی که برانگیزاننده وفراخواننده برای کشورگستری ست، امروزدیگزمعنا ندارد...انسان امروز، چشم بازمی کند ومرز وکشور خود را درشعرنیز زبان استعاره که تخیل وذهن درآن می شکفد به یاری شاعرمی آید تا سیمای فرتوت،کوژ وکاو جنگ را بنمایاند. ومرد،ساک غمش را گرفت وبالا رفت سکوت مه زده ای،کوپه راتصرف کرد نشست وپشت سرش رانگاه کردونوشت جهاد،جنگ،سپس روی واژه هاتف کرد دوپلک خستۀ خودبست ومردمش گم شد هوای دهکدۀ روشن تصوف کرد..... زکوپه خون سیاهی به راه آهن ریخــت چرا؟چگونه قطاراینچنین تصادف کرد؟ (قطار:محمدشریف سعیدی) زمانی که عاقبت نگری واندیشه برای فردا رنگ می بازد،عقل به کارنمی آید واحساس ها پررنگ تر وبی رنگ ترنشان داده می شود.زمانی که فردایی نیست همه چیز درامروز است،وهمه چیزبرای فردا،بسیارساده درهم وبرهم شدن مغزها نمایان می شود.خدا نزدیک ونزدیک ونزدیک تر است وشعر ونمود آن بگونه ای دیگر.زیست گاه وتبلورگلشا درواژه ها وکاغذها می شود؛زیرا دیگرگلشاها وگل آغه وابوطالب وجلیل ودارا.... وجودی ندارند.واژگان،زندگی آنان را ادامه می دهند. دوشـــــیزگان قریــــۀ بالا کجا شدند؟ گلچهره وگل آغه وگلشا کجا شدند؟ گلشا شکوفه داد،جوان شد،عبوس شد دردشت های تفتۀ تفتان عروس شد گلچهره خوش به حال غمش غصه سیرخورد یک شب کنارمرزوطن ماند وتیرخورد ذهن شاعرنویسنده است.رمانی چندخطی که هرخطش فصلی ازرازشاعررا می نمایاند.شاعرنقاش نیزهست رنگ احساس رادرکلام می ریزد تکان می دهد،تکان می دهد ورنگی همه رنگ،یانه، رنگی بی رنگ می آفریند وبه کلام می آورد.درچشم خواننده رنگ می رقصد؛درذهنش رنگ به کلمه میاویزد ودرگوشه ای ازروانش می خرامد.شعربردل خواننده نفوذ کرده،می رقصد.پس باید موسیقی داشته باشد.شاعرنویسنده بود؟نقاش بود؟نوازنده بود؟هرچه بود وهرچه هست شاعراست به سخن ویلیام باتلربیتز- شاعرایرلندی-رقصنده ورقص ازیکدیگرتفکیک ناپذیرند. اگرجنگ فقط درپلشتی گنجانده نشود،گاهی برای شاعری یا نویسنده ای یا هرهنرمند دیگری می تواند چشمانی با بینایی دیگرتحفه بیاورد.به گفتۀ اخوان"ای خوشا زیروزبردیدن!"یا:"ای خوشا آمدن ازسنگ برون/سرخودرابه سرسنگ زدن".هنرمند جنگ دیده،باذهنی که ازجهانی دیگرازذهنی برترنیرومی گیرد،لرزه های خرد برپیکرهنروارد می سازد که بسا برای عمرباتلاق گونۀ انسان ها،باریکه راهی به دریا گشوده شود.نورامید،خنجری است که از روزنه های فردا می آید وصورت امروز تلاش می کند آن رابپوشاند اما چه خوب که دستانش بسته ست.باید آن روبرو شد.باید ازمیان تمام خنجرها آن رادید؛بدون آن نمی توان ادامه داد.زنجیری که هرحلقۀ آن زنجیرچشمی است بهم گره خورده که دستان امروز را گرفته تا نتواند ازنورخنجری فردا جلوگیری کند.چشم گروه گروه از مردم درگیر باجنگ سرخ،صورتی،زرد،سفید...نم دار،هراسان،حیران،سرگشته و...چاره نیست!باید با آن روبرو شد: چگونه بازنگردم؟که سنگرم آن جاست چگونه؟آه!مزاربرادرم آن جاست چگونه بازنگردم؟که مسجد و محراب وتیغ منتظر بوسه برسرم آن جاست (بازگشت:محمدکاظم کاظمی) به سربازان اعلام کنید/دودکش ها راببندید/وبگویید/فصل دیگری درکارنیست/زمین دریک فصل می میرد/ودریک فصل زنده می شود.... (بطن سردزمین:حفیظ شریعتی) ای مادرمقدس اندیشه های سبز!/ای ناظرغریب ترین مرگ وانتقام!/می بینمت که/وحشت وبیداد جنگ را/نفرین می کنی.... (زن را دردیارنامی نیست:فوزیه رهگذر) جنگ رابه جنگ می نشانیم وویژگی هایش رادرشعرافغانی برمی شمریم: 1- شعرها درهردوساخت انسان امروزه زیاده گو نیست،شرح نمی دهد؛او ازتصویر،تخیل وتمامی حواس یاری می گیرد تاباکمترین واژه بیشترین سخن رابگوید وخواننده نیزهمبازاوست. 2- حضوربلورباورهای اسلامی وبه ویژه شیعی درشعرافغانی که نمونه هایی ازآن آورده شده است نبرد را می توان می دهد.راستی ودرستی دفاع ازملیت وکشورراگوشزد می کند. 3- بروز واژگانی که درفرهنگ جنگ پدید می آید، نام جنگ ابزارها واصطلاحات نبرد بارفتارشعررا تشکیل می دهد. 4- زبان شعری ساده است گویی شعر ازتودۀ مردم برآمده،جوشیده،غریده وبه خشم فرونشسته است.پس همچنان بردل تودۀ مردم نیزکارایی دارد. 5- درنمایۀ شعری مهر،نوروروشنی است وبا بدی،پلیدی،دروغ دشنام یکسره بیگانه. 6- پرتحرک است ودینامیسم حرکتی درآن موج می زند.اما این حرکت ازگیتی به مینو وجهان برین است.سیلی که ازبیرون وجودشاعرسرچشمه می گیرد وبه درون شاعرمی ریزد وحرکتی ذهنی درپیوستن به آن ذهن برتر.به این نوید که"ماهی جدامانده ازخورشید بتواند آسمانی را روشن سازد". 7- شعرجنگ،شعرحق است ومبارزه. 8- درخشیدن شاعران زن که فردای وطن رادربطن خویش وشعرشان،رقم می زنند. شعرجنگ درافغانستان دوراه کاردارد:نخست درمحورعمودی،افغان ها یا اوغان ها آزمون سال های نبرد با بیگانگان را داشته اند: جنگ با شوروی، پاسبانی ازمرزهای کشورافغانستان و وطن خواهی، شعرافغان ها با مردمی باورمند روبروییم باورهای ریشه دار که ازتحرک ودینامیسم اعتقادی جامعه نیرو می گیرد ودرنهایت به حفظ وحراست ازسرزمین کهن سال ومردپرورمی گردد. مردم جنگ دیده به همه چیزجان می دهند،به اشیاء،به کوه،به رود....به گفتۀ چتمن: به آن ها جان می بخشند تا بدان حد که شخصیت ساختاری دیرینه وآشنا درهنروزندگی پیدا می کند آن اندازه از پشت مرگ راه رفته اند که باید"زنده"بیافرینند.آنان به زندگی تعهد دارند وبه دنیا،دینی که باید آن رابه انجام رسانند.آری دنیا نیز برگردن ماحقی دارد تصویرهای جنگ همواره با این مردم خواهدبود؛اما تصویری دیگری نیز وجود دارد،آنکه به او می گوید تو هستی چون او نخواست که تونباشی.... من از دیاردرختان عبورمی کردم/صدایی ازپس دیوارآشنایی ها/مراخواند:/که این مسافرشب/چرابه مزرعه ها قامت تفنگت را/زهشت بوته برافراشتی مترسک وار/چه سال ها شده ازخوشه ها نشانی نیست/چه فصل ها شده با باغ هایتان قهریم/پرنده های مهاجر به گریه می گفتند. (پرنده های مهاجر:لطیف ناظمی) وخاک/خاک مضطرب شهر/گشته است/آجین خون وخنجروخاکستر (درعمق یک جنون:لیلا صراحت روشن) اندوه میهنم شد/درفصل بارداری باروت/وشکوفه های مسلسل/سالی که بهترین گل/داغی بود ازعشق/بازخمی/ازخمپاره ای/ودنیا/نه بد بود/ولی ما بدی کردیم/وبدی را خوب گفتیم. (مردان ما نامردند:سعادت ملوک تابش) زتنورطبع"فانی"تومجو سرود آرام مطلب گل از دکانی که تفنگ می فروشند (صدف:رازق کافی) ازآن جا که به گمان میشل فوکو:آنجا که قدرت هست مقاومت نیز سربرمی دارد،زیرا وجودقدرت موکول است به حضور مجموعه ای ازنقاط مقاومت. (فوکو،1381:156) دشمن بیرونی درشت ناک ودرشت خوی برای درچنبرگرفتن گروهی ازمروم زمینی که ارزشی وصف ناپذیردارد یورش می آورد .کاربرهمۀ مردم روشن است.دفاع! محوردوم درشعرافغانی زمانی است که دوست دیروز دشمن امروز می شود به گفتۀ رازق فانی:"همه جا دکان رنگ است،همه رنگ می فروشند"دیگرباکه نبردشود وبرکه تاخته گردد؟ بومیان را"خارجی ها"خوانده اند ازدیارمادری شان رانده اند (ازکاشانه های دوردست:زهراحسین زاده) های آزادی!/کجایی؟/های دارکشیدۀ چهارراه خیانت وظلم/من مرگت را دیدم(های آزادی:طیبه سهیلا) شاعردرپسین ذهن خویش آرام می جوید؛گویی"این قانون جامعه است که وقتی دوران بلا ودرد فرا می رسد، افرادجامعه به نوعی زندگی خصوصی پناه برند وجامعه رانادیده گیرند."نیروی شگفت وشگرف تخیل حضورمی یابد."برای مطالعه بیشتربه گزارش"بررسی کارکرد تخیل دراشعار...."رستمی،توجه شود شاعرپشت به خواننده ورودروی جهانی قرارمی گیرد پرازنورکه خواننده تنها ازآن پرتوی می یابد وآن اندک نیز بسیاراست. ساخت وبافت شعری افغان دردومحورجنگ بیرونی وجنگ داخلی، الگویی را می آفریند که کمترشعرجنگی توان رویارویی با آن را دارد: دو رهبر خفته بر روی دو بستر دوعسکرخفته دربین دو سنگر دو رهبر پشت میزصلح خندان دوبیرق برسرگور دو عسگر (دورهبر:عبدالسمیع حامد) آن روز که درشهرتلاطم بوده جنگ دونفر- به حرف مردم- بوده هفتادنفر کشته شد و در آخر گفتند که یک سوء تفاهم بوده (سوء تفاهم:همان) آیینه را به آیینه هم اعتماد نیست در کوچه های کاذب دیدار،باخبر (همسایه،همان) زرنج ناخوشی هایی که بردل دارم از خویشان کنون ای دوست!می آید زنام خویش هم ننگم (فرهنگ:محمدآصف فکرت) به دکان بخت مردم که نشسته است یا رب گل خنده می ستانند،غم جنگ می فروشند دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی که غزال جوجه اش را به پلنگ می فروشند بنگر که کس نـــدیده گـــهری به قــــلزم ما که صدف هر آنچه دارد به نهنگ می فروشند (صدف:رازق فانی) کین،انتقام،شعرافغان را به جانگلایه هایی جانفریاد کشانده است.او برکشندۀ خویش لبخند می زند زیرا او را می شناسد.فضای شعریش آکنده ازخشم است،خشمی که نه بردشمن بیرون بلکه ازدرون می باشد وحتی دشنام نیزخنکای دل نخواهد بود.دراین دسته ازاشعار،شاعران افغانی به فریادی تسکین دهنده می رسند.چنانچه شاعران رمانتیک باوردارند،روان نژند انسان درواگویۀ درددهای عفن،به تخلیه درونی می رسد وپالایش می یابد.عنصری که درتراژدی با روان پالایی از ان یاد می شود7.برای اینکه نسبت به آنچه بدین سان حقیر وزار کرده است احساس برتری می کند،بدین سان حرمت خودش را اعاده می کند؛کاشانی،1382:19 باورافغانی،چون نیاکانش بررستن ازکین- که پلی است به برترین امیدها ورنگین کمانی از پس طوفان های دراز- است.مثلث دشمن- (آن که ترا نمی خواهد)کین وامید8خیزابه های سهمگین ازازادی درشعرافغان نشانده است گاه ابزار کارآمدی است،گاه ذهن ها باید به بند کشیده شود وگاه جسم ها.بند مویه های جانشکارشاعرازاین ناکامی ذهن است.به گفتۀ میشل فوکو بندکشیدن دو معنی دارد: یکی به معنای منقاد دیگری بودن به موجب کنترل و وابستگی ودیگری به معنی مقید به هویت خود بودن به واسطۀ آگاهی یا خودشناسی.هردومعنی حاکی از وجود نوعی قدرت هستند که منقاد ومسخرکننده است به طورکلی می توان گفت که سه نوع مبارزه وجود دارد این مبارزات یا برعلیه اشکال سلطه اند یا برعلیه اشکال استثمارند که فرد را ازآنچه تولید می کند جدا می سازند ویابرعلیه چیزی هستند که فرد رابه خودش مقید می کند وبدین شیوه وی را تسلیم دیگران می سازد. مبارزات برعلیه انقیاد،برعلیه اشکال سوژه وتسلیم شدگی وتسلیم.(فوکو،1379:348)به این روش،شاعرافغانی درپناه ذهن جادویی خویش می تواند ازهر دو بند داخلی وخارجی،درونی وبیرونی رهایی یابد شاید کوهی که سیدابوطالب مظفری آنرا آماج درد دل خویش قرار داده است همان آشوب آرام ذهنی شاعرباشد: بگذارد تا به چشمه خون،شست وشو کنم بگذار،روبه کوه،کمی گفتگو کنم این کوه شانه های مراچسون برادراست بگذارد با برادر خود گفتگو کنم ویا: مادر!سلام ما همگی تا خلف شدیم درقحط سال عاطفه هامان تلف شدیم مادر!سلام،طفل تودیگربزرگ شد اما دریـــغ کــودک نـاز تو گرگ شد مادر!اسیر وحشت جادو شدیم ما چشمی گزید ویکسره بدخو شدیم ما مادر!طلسم دفع شرازخوی ما ببند تعویذ مهر بر سر بازوی ما ببند.... (همان) مظفری، همان گونه که از زمهریرنامردی ونامرادی می سراید، واژه مادر رامنادا قرار می دهد، واژه مادر دراین شعر می تواند نشان ونماد مادر(=رایاننده)او و یا مادر=زمین(=نیرودهندۀ)او باشد.ازاین روی زمین خاک وطن وهرچه درپایداری آن خاک خوب می تواند چشم نواز شاعرباشد به دیدگان خالی او می خزد وآن را پر می کند پرازعشق به وطن. تفاوتی برای خاطرخاکی او ندارند/مزرعه ها بازهم/خاکستری وخالی می مانند/عن جای کودکان مرده اش ...(یک صفحه همنوایی طلوع گندم:فوزیه رهگذر) پسرم،آه پسرم کجا بودی؟/مادر،درپای هندوکش غلتیده بودم/وسنگی لاجوردین سایه ام بود./..../-پسرم به من لاله آوردی؟/-خون پسرتوست مادرم!/در درۀ خبیر/خشم خود رابه عقاب های جوان/خون خود رابه لاله های جهان/بخشیدم...(رستاخیز: پروین پژواک) به گاهی که دگرازهیمه وهیزم،/نشانی نیست درخانه/ودود،/با دیگدان ها وتنورخانه/بیگانه ست/درآن گاهی که دیگر،/کودکی خسته شدست ازدست انداختن به دامان پدریامادرش/...(آیا:خالده بارش) پس از تمامی این زخم ها،ذهن شاعربه برتری دل خوش می دارد.اومرزاحساس راطی کرده است وبه فکررسیده؛حرکتی ذهنی.احساسی که به پشتوانۀ فکر بروز نماید به گونه ای عملگرایی می رسد. درشعرفکرپیام متن و نه فوران عاطفی اهمیت دارد. به بیان دیگربرتاثیرمعنامثلاً تاثیراجتماعی متن تاکید می شود. به هر روی از ویژگی های اشعاری که آنرا"شعرفکر"نام نهاده اند می توان به چند نمونه اشاره کرد.نخست:زبان شعری است که درخدمت ارتباط وپیوند با خواننده است.به گفتۀ فوکوودلوز،جهان ازطریق زبان دردسترس ما قرارگیرد واشیاء درون آن نیزازآیینۀ زبانی بازمی تابند،که ما آن رابه کارمی بریم.دو:موضوع وهدف شعربسیارمهم است. سه:شعرمتفکربه اجتماع ورویدادهای آن توجه نشان می دهد.چهار:شاعروگویندۀ اشعارپافشاری دارد تا پیام شعرتوسط خواننده دریافت گردد وبرای این دریافت برهیچ کوششی چشم نمی بندد.اما دراین کوشش لذت خواننده نیزخواست شاعراست.شاعری که ازجامعه تاثیرپذیرفته وخود بازتاب جامعه است."هنرتنها از زندگی نسخه برداری نمی کند،بلکه به آن شکل می دهد."این رفتاریویومانند میان شاعرواجتماع،گفتمان نوینی راپی ریزی می کند.خواننده ای که هررا ازبرتشخیص نمی دهد،دراین راه پرآی و رو دارای تمیز اجتماعی می گردد.شعرمتفکر می تواند اپیستمه را توازن بخش کردارهای گفتمانی دانش ها ونظام های فکری است،در رشته شعر،بعنوان گزیده ترین گوهر،قرار دهد:برای آفریقا/نه/برای کابل خودمان بخوان/برای نژاد تحقیرشده ی آدمی/برای آپارتابد خودمان بخوان(آپارتاید:لطیف پدرام) ویا اشعارپرتو نادری که گزیده کردن چندخط ازآن برای گزارش کاری نیک دشوار است.اوشعر متفکررا با طنزتلخ درهم آمیخته است که هر دوبروز اجتماع بیماراست. اجتماعی که جنگ را،خیانت را،دوستی ودشمنی رادیده"ازسبد روزنامه فروشی دروغ خریده"پرتونادری"واینک طنزرا راه درشوی برای خویش دیده تا با خنده بگرید: حساب شده سخن می گویم حساب شده می نویسم کبوتروجدانم را درقفس دموکراسی به نرخ روزگار ارزان می ریزم ....من حساب شده سخن می گویم حتی وقتی سگ همسایه سوی من پارس می زند کلاه غیرت ازسربرمی دارم وبا صدای ابریشمینی می گویم بفرمایید منتظرشما بودم درکوچه اگربا خرسی مقابل می شوم با لبخندی مضحکی می گویم: ازدیدارتان خیلی خوشحالم والاغ سرکار اگرگوشی به سوی من تکان داد ازتفکر،چینی برجبین من اندازم ومی گویم شما درست می فرمایید من هم همینگونه فکرمی کنم... (استعداد بزرگ:پرتو نادری) ژرژپول،می گوید:"هنگام خواندن یک اثرادبی،زمانی می رسد که گویی درون مایۀ اثرخود راازپیرامونش جدا می کند وتک وتنها می ایستند"او دراین زمان است که به گوهر یکسان درهمه آثاریک استاد بزرگ دست می یابد.بدین گونه خواننده خود رابه متن می سپارد ومتن زنده می شود.زیرا خواننده به تاخت وتازی درگسترۀ راز،متن راآغازیده است وآن آموزه ای که به شعرانجامید درکالبدذهنی خواننده نیز نشت می کند.خواننده درشعرافغانی شگفت زده می شود.زیرا شاعرنیزازشگفت کاری این "دیگ واژون فضا"حیرت کرده است: دیوانگان شهر این جانیان ساده دل مغموم این عاشقان صادق پول وقمارومی بادست پرجنایت ابلیس درعمق گندزار جنایات بی امان ویرانی بهار.... باسرفتاده اند (درعمق یک جنون:لیلا صراحت روشنی) چرا بر کام دیو و دد،فروماندی به ناکامی/چراچون دشنه ای بر خویشتن کاراستی میهن؟ کجا شد مردی؟کجا شد بانگ آزادی/وبا خود،خود درافتادی چه بی پرواستی میهن(عروج برج خاکستر:جلیل شبگیرپولادیان) همواره"چرا"ازیک نامعلوم روح شاعررامی آزارد.شاید باورابن سینا براین که لذت شعری نوعی ارتباط متعجب دارد وخواننده اشعارزمانی لذن می برد که تعجب کند،هنگامی حاصل می شود که گویندۀ اشعار در رده های بالاترشگفت زده شده باشد. شعری که ازیک"چراهمیشگی"برمی خیزد،نا امید نیست.اشک نمی ستاند شعر بهت است شعرجستجوست کشف کردن من درتو. این گونه ذهن شاعر درسنگ ساب همیشگی قرار دارد، هربارسابیده می شود وباردیگرجلا دیده نمود می یابد. بلوغ شعری از همین جایگاه برمی خیزد وچرخۀ شعرهرزمان خروشان تر وگزیده ترمی گردد وبه ایجاز شعری می انجامد، نغزوبران: یک پلک بعد صبح سرسینه اش نشست پیشانی اش به روشنی آفتاب شد.... دوپلک بعد قطره ی شبنم چکیده نرم بر روی سیب،وقتی که از شرم آب شد سه پلک بعد آتش ودود وغریو ودرد سارا وسیب ومزرعه درخون خضاب شد (سارا:سیدنادراحمدی) زان جا که میخ ها/برتارک بشر/کوبیده می شوند/زآن جا که خون ومغز جوانان وکودکان/ازسنگفرش کوی وخیابان ورهگذر/روییده می شوند/ازدشنه های کینۀ بیگانه دوستدار/ازانجماد قامت مردان فرازدار/ازغرش هراس برانگسز بمب ها/ازدخمه های تیره وبی وزن بی نور،بی هوا/فریادمی کشم. (فریاد:هما محتسب زاده-آذر) "چرا"ی شاعرافغانی، ثمرۀ دست یابی ذهنی او به زیبایی وزشتی، پاکی وپلیدی، درستی ونادرستی، بایدها ونبایدها، شایست ها وناشایست هاست. هجوم ملخ های کژاندیشی و وحشت، جهانی پرازتالاب گنده وبدبو،شاعرافغانی راآزارمی دهد.آزمون های فردی که با آسایش بدست آمده با شعری چون شعرافغان که افت وخیزهایش مرک وزندگی است یکسان نمی باشد.فراز ونشیب هایی که ازیک فرد بگذرد ورگه هایی ازذهنیت جمعی داشته باشد،ماندگاری بیشتری خواهد داشت.شعری می گردد که به بن اقیانوس قلاب انداخته،نه چون آب سوار که بر رویه هاست وبه هوایی،به سویه ها ره سپار.اقیانوسی که همان خردجمعی است،همان ذهن برتروهمان ناخودآگاهی است،شعرشاعرراچه بخواهد یا نخواهد فراگیرخواهدساخت.ازاین روی افغانی شعرجمعی می گوید.تفاوت نمی کند کدام شاعر می سراید،درنمایه تمام شعرها جنگ وحیرت و وطن است. پی نوشت 1- دردیدگاه افلاطون،هنربه طورکلی درعالم محسوس نمود می یابد وبا سایه ها پیوند دارد او باور خود رادرکتاب دهم جمهورچنین می گستراند: افلاطون برای نشان دادن ماهیت هنردرمثالی به سه نوع تخت اشاره می کند.ماهیت تخت که طبیعت اشیاء ودست سازخدایان است؛تخت دیگری که دست ساز نجارودردگراست؛وتختی که نقاش از روی تخت نجار تصویرمی کند...اگرتخت نخستین رااصل بدانیم،تخت سوم که کارنقاش است سه مرتبه ازحقیقت فاصله دارد...هنرمندان خود را به اشباح وسایه ها مشغول می دارند واز صورت ناب حقیقت فاصله می گیرند..(ضمیران،62-1380:61) 2- ازشاعران ومنتقدان شعررمانتیک انگلستان،1834. 3- شاعرانگلیسی،مجموعه ای ازاشعاراومبین شورش علیه سبک مصنوعی شعراست اواشعارش رابه سبک آزاد می سرود.1850. 4- شاعرانگلیسی،1792-1822. 5- به کهکشان ها وآسمان ها وزمین وخمیدگی های انسان و... توجه شود. 6- هایدگر،هستی می داند.اوزمانی که واژه دازاین را بکارمی برد،مرادش به هیچ روی زمین ویاگسترۀ مکان نیست."بلکه اومجموعه ای ازمناسبات پویا واجد صیرورت که امکانات آدمی رادربرمی گیرد وبه اشیاء واموری که آدمی با آنها مواجه می شود معنا می بخشد است. 7- واژه روان پالایی"شاید بیش از هرواژه تخصصی دیگر،درمورد تراژدی به کار رفته است...به عقیده بوچر،ما درتراژدی دلسوزی وترس رابدون درد ورنجی که معمولا ملازم آنها شمرده می شود،تجربه می کنیم.(مجموعه مقالات علوم انسانی...) 8- لسینگ گمانمند است که: ذات انسان کنش واراده است،انگیزه ارزش کنش راتعیین می کند....زمان کامل شدن برای انسان پیش می آید،زیرا عقل انسان بیشترمتقاعدشده که این آینده به طور روز افزون بهترخواهد شد،...(ومی گوید:)به جای آنکه زندگی رامانند ماده ای بی ارزش روز به روز درنقشه ها وانتظارات تباه کنی ولحظه ی کنونی وعواطف راتابع آینده ای نامعلوم سازی،خودت را از ارزش ذاتی هرروز بی همتا....لبریز ساز(دیلتای،1382:222) نام نامه (نان نامه به نا،سال تولد وآثارشاعران افغانی که درگزارش آمده است می پردازد.) 1- آرزو،پرویز؛تولد1357ش.آوارآینه376؛آسمان؛دریا؛داستان منظوم یا سر ولیالی. 2- آرزو،عبدالغفور؛تولد1340ش.اشک خنده؛ستاک سکوت؛سرودمسلسل. 3- آزاده محتسب،هما؛تولد1330؛ازسال1350درزمینه شعربا روزنامۀ اتفاق السلام همکاری می کرد. 4- آصف فکرت،محمد؛تولد1325ش.نکهت خاک ره یار1379؛اخلاص عمل ونسیم؛شیدایی. 5- احمدی،سیدنادر؛تولد1345ش.مردان برنو1376؛دفتردوم مقاومت با همکاری ابوطالب مظفری 1373. 6- اکبری،محمدتقی؛تولد1352ش.مجموعه شعر1380. 7- بارش،خالده. 8- پدرام،لطیف؛تولد1342؛نقشی درآبگینه وباران 1361؛لحظه های مصلوب 1362شعرهای انزوار1366. 9- پژواک،پروین،تولد1345؛آثاراوبیشترشعرداستان کوتاه ونوشته هایی برای کودکان است.مجموعه شعردریا درشبنم،وداستان کوتاه نگینه وستاره از اوست. 10- پولادیان،جلیل شبگیر؛تولد1344ش.چکامه برای طلوع؛دراشراق پیوستن؛فرازبرج خاکستر1374؛درافق1376؛بدرودی با آفتاب؛خراسانی سرود؛ازحماسه تاپندار؛افق فاجعه؛حماسه ای برای کوه؛درلحظه های غربت. 11- تابش،سعادت ملوک؛تولد 1330ش.سروده های مهاجر1359؛دو راهی 1359؛حماسۀ انتظار1360؛لحظه های طلوع 1360؛طورخونین. 12- تابش،قنبرعلی؛تولد1349ش.دورترازچشم اقیانوس 1376. 13- جوادمهاجر،فائقه تولد1354ش.سروده های او درنشریه المومنات منتشر می شود. 14- حامد،عبدالسمیع؛ تولد1348ش. شیفته های تشنه؛ باغچه های شهید؛ یادها وفریادها؛ ازدوزخ اردیبهشت 1372؛ راز بنها درفصل شکفتن گل انجیر1377؛ بگذارشب همیشه بماند1377؛ رمزشب؛ کارتون ها وترجمه های شعر؛ باد وپنجره؛ ترجمه های شعر وشبنامۀ آفتاب1378. 15- حسین زاده،زهرا،تولد1349؛نامه ای ازلالۀ کوهی 1382. 16- خلیق،صالح محمد؛تولد1344ش.سلام به آفتاب،کاج بلند سبز؛برپای راه ابریشم. 17- رهگذر،فوزیه؛مجموعه شعردیار شگفتنی ها؛آسمان پدرم...اونویسنده وخبرنگاراست. 18- دستگیرزاده،حمیرا؛تولد1340ش.آبی رهایی1369. 19- سهیلا،طیبه؛تولد1377؛مجموعه شعرآب وآیینه؛دنیای کودک؛اوبرای کودکان می نویسد، خبرنگارنیزهست. 20- شریف سعیدی،محمد،تولد1349ش.تیروباغ گل سرخ جلد2-1،1374؛وقتی کبوترنیست 1376؛گزیده ی اشعار1380. 21- شریعتی،حفیظ الله(سحر)،تولد1367ش.حدیث سپیده 1377؛درآستانه ی باران 1378؛جیتجو درمعبراشراق؛چاله های متروک زمین؛برهنه درطوفان. 22- صراحت روشنی،لیلا؛تولد1337ش.طلوع سبز1369؛تداوم فریاد1370؛سنگ ها وآیینه ها1376. 23- عطایی،خورشید؛تولد1326،مجموعه شعروداستان هایش درکتابی به نام دودل چاپ شده است. 24- غنی،سیما؛تولد1346. 25- فانی، رزاق؛ تولد1322ش. ارمغان جوانی1344؛ پیامبران باران 1365؛ ابروآفتاب 1373؛ شکست شب1376. 26- فقیری، سیما؛ تولد1359. 27- قدسی، سیدفضل الله؛ تولد1341ش .خاکسترصدا1375. 28- کاظمی، محمدکاظم؛ تولد1346ش. مجموعه اشعارپیاده آمده بود1370؛ صبح در زنجیر1377؛ مجموعۀ اشعار9 شاعرگزیدۀ ادبیات معاصر1378؛ همزبانی وبی زبانی. 29- کاویان؛لیلا،تولد1329؛فوت1376. 30- نادری،پرتو؛تولد1331ش.قفلی بردرگاه خاکستری1369؛سوکنامه ای برای تاک1370؛ آن سوی موج های بنفش 1377. 31- ناظمی،لطیف؛تولد1325.سایه ومرداب؛باد درفانوس؛دربیشه های یاد؛پنجره،ازباغ تا غزل. 32- نیازی،خالده؛تولد1344؛دفترشعرخاک،خرمن،خاکستر. 33- مظفری،سیدابوطالب؛تولد1344ش.سوگنامۀ بلخ 1372؛شعرمقاومت افغانستان1372؛ مجموعه شعر42ازگزیده ی ادبیات معاصر1378. کتاب نامه 1- باباچاهی،علی.(1380چ اول) گزاره های منفرد ج1،تهران:موسسه انتشاراتی سپنتا. 2- براهنی،رضا.(1380چ 1) طلا درمس،تهران:انتشارات زریاب. 3- بشریه،حسین.(هیوبرت دریفوس)(1379)فراسوی ساختگرایی وهرمنوتیک تهران:نشرنی. 4- حری،ابوالفضل.(مایکل جی تولان)(138)روایت،تهران:انتشارات فارابی. 5- حسین زاده،زهرا.(1382)نامه ای ازلاله کوهی،تهران:نشرعرفان. 6- حنایی کاشانی،محمدسعید(مارتین هایدگر)(1382)زرتشت نیچه کیست؟،تهران:انتشارات هرمس. 7- حنایی کاشانی،محمدسعید(مارتین هایدگر)(1382)ویلهلم دیلتای زندگی وافکارتهران انتشارات هرمس. 8- رستگارفسایی،منصور.(1373)انواع شعرفارسی،شیراز:انتشارات نوید. 9- رستمی،فرشته ومسعودکشاورز.(1382)رمانتیسم درشعرفروغ فرحزاد:بانگاهی به مفاهیم کودکی،تنهایی،اندیشه،عصیان،گناه درسرودهای ورززورت،کولریح،کیتس،بلیک وبایرون قم:نوای دانش. 10- رستمی،فرشته،(اردیبهشت1383)"علل گرایش به رمانتیسم:پس ازمشروطه تا1345" اصفهان:همایش بین المللی نقش ترجمه درگفتگوی تمدن ها. 11- رستمی،فرشته ومسعود کشاورز.(مهر1383)"جایگاه تخیل درشعرفروغ فرحزاد و سهراب سپهری"تهران:همایش بین المللی نخستین چشم انداز شعرمعاصرفارسی،سازمان گسترش زبان وادب فارسی. 12- رستمی،فرشته ومسعود کشاورز.(اسفند1383)"زن درهنرسیمین دانشوروفروغ فرحزاد" زنجان"همایش بین المللی زن درتاریخ ایران معاصر،دانشگاه شهید بهشتی. 13- رستمی،فرشته ومسعودکشاورز.(اردیبهشت1384)"رمانس مشروطه درقالب شمس وظغرا"تهران:همایش بین المللی یک صدمین سالگردمشروطیت،دانشگاه تهران. 14- رستمی،فرشته.(خرداد1384)"چون سرمامک گرم"ارومیه:همایش بین المللی خاقانی شناسی. 15- شفیعی کدکنی،محمدرضا(1366چ سوم)صورخیال درشعرفارسی،تهران:انتشارات آگاه. 16- صفا،ذبیح الله.(1378)حماسه سرایی درایران،تهران:انتشارات فردوسی. 17- ضمیران،محمد.(1380)نیچه:فیلسوف زندگانی،تهران:انتشارات هرمس. 18- ضمیران،محمد(مارتین هایدگر)(1380)پدیدارشناسی هرمنوتیکی،تهران:انتشارات هرمس. 19- ضمیران،محمد.(ادموند هوسرل)(1380)پدیدارشناسی،تهران:انتشارات هرمس. 20- ضمیران،محمد.(میشل فوکو)(1381)دانش وقدرت،تهران:انتشارات هرمس. 21- طاهری،فرزانه(ویلفرد گرین)(1380)مبانی نقدادبی،تهران:انتشارات نیلوفر. 22- طنین،ظاهر.(1383)افغانستان درقرن بیستم1900-1996،تهران:نشرعرفان. 23- کزازی،میرجلال الدین.(1384) آب وآیینه،تبریز:انتشارات آیدین. 24- کزازی،میرجلال الدین.(1376)رویا،حماسه،اسطوره،تهران:نشرمرکز. 25- کمیته علمی همایش.(1383)باغ بسیاردرخت،تهران:مرکز گسترش زبان وادبیات فارسی. 26- لیچ،کلیفورد،"برائت ازگناه یا ایثار"؛رخشنده نبی زاده؛مجموعه مقالات علوم انسانی زبان وادبیات،(پاییز1379)دفتریکم. 27- مخبر،عباس(تری ایگلتون)(1380)اندیشه های فلسفی درپایان هزاره ی دوم،تهران: مرکز. 28- موحد،ضیاء وپرویز مهاجر(رنه ولک/آوستن وارن)(1382)نظریه ادبیات تهران:شرکت انتشارات علمی فرهنگی. 29- میرشاهی،مسعود.(1383)شعر زنان افغانستان،تهران:نشرافکار. 30- میرعلایی،احمد.(آرتومیلر)(1381)دربارۀ ادبیات،تهران:نشرفرزان. منبع : کتاب نامه پایداری – مجموعه مقالات اولین کنگره ادبیات پایداری – کرمان - 1384
X